پرسش وپاسخ

سئوال ازاهل سنت وپاسخ شیعه به اهل سنت

پرسش وپاسخ

سئوال ازاهل سنت وپاسخ شیعه به اهل سنت

۴۰سئوال پیرامون خلافت وامامت

چند سوال از اهل سنت پیرامون امامت و خلافت .........


چرا ابوبکر در تعیین خلیفه ، از پیامبر تبعیت نکرد؟

َّ 1 - شما مى‏گویید پیامبر اکرم ( ص ) خلیفه معیّن نکرد و تعیین آن را به عهده مردم گذاشت .

اگر این کار حضرت ، حقّ و به صلاح امّت و تضمین کننده هدایت مردم بود ، پس بر همه واجب است از او متابعت کنند ؛ چون کار او باید براى تمام خداجویانى که معتقد به قیامت هستند ، الگو باشد : ( لقد کان لکم فی رسول اللّه أسوة حسنة لمن کان یرجوا اللّه والیوم الآخر ) الأحزاب : 21 . .

بنا بر این ، کار ابوبکر که خلیفه معیّن کرد بر خلاف سنّت پیامبر ( ص ) و موجب ضلالت امّت بود .

و هم‏چنین کار عمر که تعیین خلافت را به عهده شوراى شش‏نفره نهاد نیز برخلاف سنت پیامبر ( ص ) وسیره ابوبکربود .

و اگر چنانچه بگویید کار ابوبکر و عمر به صلاح امّت بود ، پس باید ملتزم باشید که کار رسول اکرم ( ص ) صحیح نبوده است ، نستجیر باللَّه من ذلک‏ ر . ک : المناظرات فی الإمامة ، ص 246 و 259 ؛ قصص العلماء : 391 ؛ مناظره شیخ صدوق با ملک رکن الدولة و مناظره مأمون با علماى اهل سنّت . .


تعیین جانشین براى خروج یک روزه از مدینه

2 - پیامبر گرامى ( ص ) براى چند روز که از مدینه بیرون مى‏رفت یکى از اصحاب خودرا به عنوان جانشین معیّن مى‏فرمود : « لأنّ النبیّ - صلّى اللَّه علیه وسلم - استخلف فی کلّ غزاة غزاها رجلاً من أصحابه » تفسیر القرطبی ، ج 1 ، ص 268 . .

ابن اُمّ‏مکتوم را در 13 مورد از غزوات ، مانند : بدر ، اُحد ، ابواء ، سویق ، ذات الرقاع و . . . به عنوان جانشین خود در مدینه انتخاب نمود عون المعبود لعظیم آبادی ، ج 8 ، ص 106 ؛ کنز العمال ، ج 8 ، ص 268 ؛ الطبقات الکبرى لابن سعد ، ج 4 ، ص 209 ؛ الإصابة ، ج 4 ، ص 495 ؛ المغنی لإبن قدامه ، ج 2 ، ص 30 . . و همچنین « ابو رهم » را به هنگام عزیمت به مکه ، جنگ حنین و خیبر ، « محمد بن مسلمه » را در جنگ قرقره ، « نمیلة بن عبد اللّه » را در بنى المصطلق ، « عویف » را در جنگ حدیبیّة و . . . به عنوان خلیفه خود قرار داد التنبیه والإشراف للمسعودی ، صص 211 ، 213 ، 214 ، 215 ، 216 ، 217 ، 218 ، 221 ، 225 ، 228 ، 231 و 235 ؛ تاریخ خلیفة بن خیّاط ، ص 60 . .



بنابر این ، آیا معقول است که حضرت رسول اکرم ( ص ) که براى خروج یک روز از مدینه ، مانند جنگ اُحد که دریک مایلى مدینه بود ، براى خود جانشین معیّن کند ، ولى امّت اسلامى را بدون جانشین براى همیشه ترک نماید؟



آیا صحیح است که پیامبر گرامى ( ص ) در جنگ خندق ، که در کنار مدینه بود ، براى خود جانشین تعیین کند اما براى زمان طولانى بعد از خود ، کسى را به عنوان جانشین معیّن نکرده باشد؟

آیا در موارد یادشده ، یک مورد سراغ دارید که حضرت انتخاب جانشین را به عهده مردم واگذار نموده باشد؟ و یا در یک مورد با مسلمان ها در مورد جانشین خود مشورت کرده باشد؟


تمام پیامبران جانشین داشتند ، ولى!!!

3 - شما از طرفى ، در کتب روایى خود ، از رسول اکرم ( ص ) نقل مى‏کنید که فرمود : تمام پیامبران داراى وصى و وارث بودند : « لکلّ نبیّ وصیّ ووارث » تاریخ مدینة دمشق ، ج 42 ص 392 ؛ والریاض النضرة ، ج 3 ص 138 ، ذخائر العقبی ، ص‏71 ؛ المناقب للخوارمى ص 42 و 85 . ، واز قول سلمان فارسى نقل مى‏کنید که از حضرت رسول اکرم ( ص ) پرسید : هر پیامبرى براى خود وصى وجانشین داشت ، وصى شما کیست؟ « إنّ لکلّ نبیّ وصیّاً ، فمن وصیّک؟ » المعجم الکبیر ، ج 6 ص 221 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ص 113 ؛ فتح الباری ، ج 8 ص 114 . و از طرف دیگر مى‏گویید پیامبر ( ص ) کسى را به عنوان جانشین معیّن ننمود!

آیا در میان تمامى پیامبران الهى ، رسول اکرم ( ص ) استثنا شده بود و این از خصوصیّات و ویژگى‏هاى حضرت بود؟ و یا بر خلاف سنّت تمام پیامبران عمل نمود؟

یا عبارت رسول اکرم ( ص ) عام است و خود حضرت را نیز شامل مى‏شود و سؤال سلمان نیز شاهد این عموم است .

آیا تا کنون در آیه شریفه : ( أولئک الّذین هدى اللّه فبهداهم اقتده ) الأنعام : 90 . فکر کردیم که خداوند پس از ذکر اسامى پیامبران بزرگ ، به رسول گرامى ( ص ) امر فرموده که از هدایت آنان متابعت نماید؟


عدم تعیین جانشین ، عامل هرج و مرج

4 - شما مى‏گویید : رسول گرامى ( ص ) این امّت رابدون تعیین خلیفه و جانشین رها نمود و از دنیا رفت ، آیا رسول اکرم ( ص ) تعیین خلیفه را به عهده امّت نهاد که به هر نحوى که صلاح دیدند و هر کسى را که پسندیدند به‏عنوان خلیفه انتخاب نمایند و خود حضرت هیچ سخنى در باره شرایط انتخابات و شرایط رهبرى وشرایط شرکت کنندگان در انتخابات را بیان نفرمودند؟

این کار قطعاً ، معقول نیست ، زیرا رسول گرامى ( ص ) در موقعیّتى از دنیا رفت که جامعه اسلامى در بدترین وضعیّت قرار داشت ؛ چون از طرفى دولت قدرتمند روم وایران ، حکومت اسلامى را تهدید مى‏کردند ، که اصرار حضرت مبنى بر تجهیز جیش اُسامه ، بهترین گواه این مطلب است . و از طرف دیگر ، منافقان ، مشرکان ویهودیان هر روز مشکلى براى جامعه اسلامى ایجاد مى‏نمودند .



بدیهى است در چنین موقعیّتى اگر حاکم جامعه ، یک فرد عادى بود جامعه را بدون جانشین رها نمى‏کرد ، پس چگونه عقل مى‏پذیرد که رسول اکرم ( ص ) این جامعه را بدون تعیین خلیفه و جانشین گذاشته و رفته باشد؟ بااین‏که حضرت بیش از هر کسى غمخوار مسلمین بود وبراى رفاه آنان از هر تلاشى دریغ نمى‏ورزید وآیه شریفه : ( لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم‏بالمؤمنین رؤوف رحیم ) التوبة : 128 . ، بهترین دلیل این سخن است .

افزون بر آن ، اعتقاد به این چنین امرى ، بالاترین اهانت به رسول خدا ( ص ) است که با این چنین تصمیمى ، جامعه اسلامى را با سخت‏ترین مشکل مواجه ساخته ، همان‏گونه که دکتر احمد امین دانشمند مصرى به صراحت مى‏گوید : پیامبر گرامى ( ص ) بدون اینکه جانشینى معیّن کند و یا چگونگى و شرایط تعیین حاکم را بیان کند از دنیا رفته و جامعه اسلامى را با مشکل‏ترین وخطرناکترین وضع مواجه ساخته است ؛ « توفّی رسول‏اللَّه - صلّى اللَّه علیه وآله - ولم یعیّن من یخلفه ، ولم یبیّن کیف یکون اختیاره ، فواجه المسلمون أشقّ مسألة وأخطرها! » فجر الاسلام : 225 . .



و هم‏چنین ابن خلدون مى‏گوید : محال است که جامعه را بدون رهبر و سرپرست رها کرد که عامل درگیرى میان مردم و سیاستمداران گردد ، بدین جهت در هر اجتماعى نیاز مبرم به تعیین حاکمى است که جامعه را از هرج و مرج جلوگیرى کند ؛ « فاستحال بقاؤهم فوضیّ دون حاکم یزع بعضهم عن بعض واحتاجوا من أجل ذلک إلى الوازع وهو الحاکم علیهم » مقدّمة ابن خلدون ص 187 . .


عمر براى امت ، دلسوزتر از پیامبر ( ص ) !!



5 - به نقل صحیح مسلم : حفصه به عمر گوشزد مى‏کند که کسى را به عنوان جانشین خود معیّن کند و به دنبال آن عبداللّه فرزند عمر ، به وى مى‏گوید : اگر چوپان تو ، شتران و گوسفندان را بدون سرپرست رها کند ، به وى اعتراض خواهى کرد که چرا باعث نابودى آن‏ها گردیدى؟

پس به فکر این امّت باش ! و کسى را به‏عنوان خلیفه براى آنان تعیین کن! چون رعایت حال این امّت از مراعات وضع شتران و گوسفندان لازم‏تر است : « عن ابن عمر قال : دخلت علىّ حفصة فقالت : أعلمت أنّ أباک غیر مستخلف؟

قال : قلت : ما کان لیفعل .

قالت : إنّه فاعل .

قال ابن عمر : فحلفت أنّی أکلّمه فی ذلک . فسکت ، حتّى غدوت ولم أکلّمه .

قال : فکنت کأنّما أحمل بیمینی جبلاً ، حتّى رجعت فدخلت علیه ، فقلت له : إنّی سمعت ، الناس یقولون مقالة فآلیت أن أقولها لک ، زعموا أنّک غیر مستخلف ، وأنّه لو کان لک راعی إبل ، أو راعی غنم ثمّ جاءک وترکها رأیت أن قد ضیّع ، فرعایة الناس أشدّ » صحیح مسلم ، ج 6 ص 5 ، کتاب الإمارة ، باب الاستخلاف وترکه ؛ مسند أحمد ، ج 1 ص 47 ؛ المصنّف لعبد الرزاق ، ج 5 ص 448 . .

6 - هم‏چنین عایشه به وسیله عبد اللّه بن عمر به عمر پیام مى‏دهد : امّت محمّد را بدون چوپان رها مکن وکسى را به عنوان جانشین تعیین نما ، چون واهمه آن دارم که آنان گرفتار فتنه گردند : « ثمّ قالت ( أی عائشة ) : یا بُنیّ! أبلغ عمر سلامی ، وقل له : لا تدع أمّة محمّد بلاراع ، استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملاً ، فإنّی أخشى علیهم الفتنة » الإمامة والسیاسة بتحقیق الشیری ، ج 1 ص 42 و بتحقیق الزینی ، ج 1 ص 28 . .



و همین‏طور ، معاویه که به قصد گرفتن بیعت براى یزید وارد مدینه شد ، در جمع صحابه و ضمن گفتگو با عبداللّه بن عمر گفت : « إنّی أرهب أن أدع أمّة محمّد ( ( ص ) ) بعدی کالضأن لاراعی لها » من وحشت دارم ، که امّت پیامبر را همانند گوسفند بدون چوپان رها سازم و بروم‏ تاریخ الطبری ، ج 4 ص 226 ؛ الإمامة والسیاسة بتحقیق الشیری ، ج 1 ص 206 ، وبتحقیق الزینی ، ج 1 ص 159 . .

ومطابق نقل ابن سعد در طبقات ، عبد اللّه بن عمر به‏پدرش گفت : اگر چنانچه کسى را که وکیل تو بر روى زمین‏هاى کشاورزى است ، فرا خوانى ، آیا کسى را جایگزین آن خواهى کرد یا خیر؟ گفت : آرى!

و پرسید : اگر کسى را که گوسفندان تو را چوپانى مى‏کند فراخوانى ، کسى را به جاى آن قرار خواهى داد یا خیر؟ گفت : آرى! وقال عبداللَّه بن عمر لأبیه : لو استخلفت ؟ قال : من ؟ قال : تجتهد فإنّک لست لهم بربّ ، تجتهد ، أرأیت لو أنّک بعثت إلى قیّم أرضک ألم تکن تحبّ أن یستخلف مکانه حتّى یرجع إلى الأرض ؟ قال : بلى . قال : أرأیت لو بعثت إلى راعی غنمک ألم تکن تحبّ أن یستخلف رجلاً حتّى یرجع؟ طبقات ابن‏سعد ، ج‏3 ، ص‏343 ؛ تاریخ مدینة دمشق ، ج 44 ص 435 .

آیا این بالاترین اهانت به رسول خدا ( ص ) نیست که به اندازه عایشه و حفصه و معاویه ، به فکر امّتش نباشد؟! وآنان را بدون رهبر رها سازد؟! و آیا کسى نبود به رسول اکرم ( ص ) تذکر دهد که کسى را به عنوان جانشین تعیین کند؟! و یا از حضرت ، راه و روش تعیین خلیفه را سؤال نماید؟!


عدم تعیین جانشین ، مخالف کتاب نیست



7 - کسانى که مى‏گویند : پیامبر اکرم ( ص ) بدون وصیّت از دنیا رفت ، آیا مى‏دانند که کارى خلاف قرآن وسنّت به حضرت نسبت داده‏اند؟! نسائى در سنن خود آورده : عن عائشة قالت : ما ترک رسول اللّه صلى الله علیه وسلم درهماً ولا دیناراً ولا شاة ولا بعیراً وما أوصى . سنن النسائی : 6 / 240 ، فتح الباری : 5 / 267 .

چون قرآن به همه مسلمانان دستور مى‏دهد که بدون وصیّت ، از دنیا نروند : ( کتب علیکم إذا حضر أحدکم الموت إن ترک خیراً الوصیّة ) المائدة : 3 . .

زیرا جمله ( کتب علیکم ) در مورد وصیّت ، همانند جمله ( کتب علیکم الصیام ) در باره روزه ، بر اهمیت ولزوم متعلّق دارد .

و از طرفى هم رسول اکرم ( ص ) فرموده است : وظیفه هر مسلمان داشتن وصیّت‏نامه است ، و نباید سه شب از عمر مسلمانى سپرى شود ، مگر اینکه وصیّت او در کنارش قرار گرفته باشد : « ما حقّ امرئ مسلم له شی‏ء یوصی به ، یبیت ثلاث لیال إلّا ووصیّته عنده مکتوبة » .

عبد اللّه بن عمر مى‏گوید : وقتى که این حدیث را از رسول اکرم ( ص ) شنیدم ، هیچ شبى را بدون وصیّت نامه سپرى نکردم ؛ « قال عبد اللّه بن عمر : ما مرّت علیّ لیلة منذ سمعت رسول اللّه - صلّى اللّه علیه وسلم - قال ذلک ، إلّا وعندی وصیّتی » صحیح مسلم ، ج 5 ص 70 ، أوّل کتاب الوصیّة . .

آیا مى‏شود گفت : که عبد اللّه بن عمر به سخنان رسول گرامى ( ص ) بیش از خود حضرت ، پایبند بود؟

آیا مى‏شود گفت : پیامبر اکرم ( ص ) سخنى مى‏گوید که خود به آن عمل نکند؟

خداوند مى‏فرماید : چرا سخنى مى‏گویید که به آن عمل نمى‏کنید؟ و این تناقض در گفتار و عمل ، خشم خداوند را به دنبال دارد : ( یا أیّها الذین آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون کبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) الصف : 2 و 3 . .



و این تناقض به قدرى روشن بود که مورد اعتراض بعضى از روات قرار گرفته مانند طلحة بن مصرف که به عبداللّه بن اوفى مى‏گوید : چگونه مى‏شود که پیامبر گرامى ( ص ) به مردم دستور وصیّت دهد آنگاه خود آن را ترک کند ؛ « عن طلحة بن مصرف ، قال : سألت عبداللّه بن أبی أوفى : هل کان النبى ( ص ) أوصى؟ قال : لا . فقلت : کیف کتب على الناس الوصیّة ، ثمّ ترکها - قال : أوصى بکتاب اللّه » الصف : 2 و 3 . ‏ صحیح البخاری ، ج 3 ص 186 کتاب الجهاد ، ج 5 ص 144 ، کتاب المغازی ، باب مرض النبی ( ص ) ، و ج 6 ص 107 ، باب الوصیة بکتاب اللّه . .

وفى روایة أحمد : « فکیف أمر المؤمنین بالوصیّة ولم‏یوص؟ قال : أوصى بکتاب اللّه » مسند احمد بن حنبل ، ج 4 ص 354 ؛ فتح الباری ، ج 5 ص 268 ؛ تحفة الأحوذی ، ج 6 ص 257 . .



آیه و حدیث مربوط به وصیّت ، اگر دلالت بر لزوم وصیّت نکند ، حدّاقل دلالت بر جواز وصیّت که دارد ونشان مى‏دهد که وصیّت نمودن یک عمل نیک وپسندیده است و بر پیامبر گرامى ( ص ) زیبنده نیست که آن را ترک نماید ، زیرا قرآن مى‏گوید : آیا مردم را به کار نیک دعوت کرده و خود را فراموش مى‏کنید ؛ ( أتأمرون الناس بالبرّ وتنسون أنفسکم ) البقره : 44 . .

8 - آنان‏که مى‏گویند : پیامبر گرامى ( ص ) بدون جانشین از دنیا رفت و تعیین خلیفه را به عهده امّت نهاد ، آیا شرایطى هم براى کسى که رهبرى جامعه را به‏عهده مى‏گیرد و هم‏چنین شرایط کسانى که در انتخابات رهبرى ، شرکت مى‏کنند ، معیّن فرمود یا نه؟

اگر این شرایط را معیّن فرموده ، در کدام حدیث وروایت آمده است؟

اگر این شرایط در سخنان حضرت رسول اکرم ( ص ) آمده بود ، چرا در سقیفه بنى ساعده هیچ‏یک از گردانندگان سقیفه به آن استناد نکردند؟

وانگهى! اگر انتخاب ابو بکر مطابق شرایطى بود که پیامبر اکرم ( ص ) بیان فرموده ، چرا ابو بکر گفت : بیعت من یک امر اتّفاقى و ناگهانى و بدون تدبیر صورت گرفت و خداوند شرّ آن را دفع نمود قال أبو بکر فی أوائل خلافته : إنّ بیعتی کانت فلتة وقى اللّه شرّها وخشیت الفتنة . شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید ، ج 6 ص 47 بتحقیق محمد ابوالفضل ؛ أنساب الأشراف للبلاذری ، ج 1 ص 590 . ، ابن اثیر مى‏گوید : این چنین بیعتى ، طبیعتاً شرّ خیز است‏ قال ابن الأثیر : أراد بالفلتة الفجأة ، ومثل هذه البیعة جدیرة بأن تکون مهیّجة للشرّ . النهایة فی غریب الحدیث ، ج 3 ص 467 . .

و همین عبارت را عمر در اواخر خلافت خویش بالاى منبر بیان کرد و گفت : اگر کسى به چنین کارى مبادرت کند ، محکوم به مرگ خواهد شد : « إنّ بیعة أبی بکر کانت فلتة وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه » شرح نهج البلاغة لابن أبی‏الحدید ، ج 2 ص 26 ، و ر . ک : صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا ؛ مسند احمد ، ج 1 ، ص 55 . .



ابن‏اثیر مى‏گوید : کار بى‏رویه را « فلتة » مى‏گویند و به خاطر ترس از انتشار امر خلافت ، به بیعت ابوبکر با مبادرت ورزیدند : « والفلتة کلّ شی‏ء من غیر رویّة وإنّما بودر بها خوف انتشار الأمر » النهایة فی غریب الحدیث ، ج 3 ص 467 . .





اى کاش کسى از ابن اثیر مى‏پرسید که ترس از انتشار چه خلافتى بود؟ ترس از خلافتى که رسول اکرم ( ص ) معیّن فرموده بود؟

یا ترس از کاندیدا شدن افراد مشابه ابوبکر براى امر خلافت؟

انتشار خلافتى را که رسول گرامى ( ص ) معیّن نموده بود ، نه تنها ترسى نداشت ، بلکه ضامن صلاح ملّت بود وبر همگان لازم بود که در برابر حکم پیامبر ( ص ) سر تسلیم فرود آورند و مخالفت نورزند .

( ما کان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى اللّه ورسوله أمراً أن یکون لهم الخیرة من أمرهم ) الأحزاب : 36 . .

و هم‏چنین کاندیداتورى افراد دیگر هم واهمه نداشت ؛ زیرا پس از ملاحظه و بررسى ، مردم اگر وى را هم‏سطح ابوبکر نمى‏یافتند ، قطعاً با وى بیعت نمى‏کردند و اگر هم‏سطح ابوبکر بود ، چه فرقى در بیعت با او و یا با ابوبکر وجود داشت؟

ولى اگر آن نامزد رهبرى ، شرایطى بالاتر از ابوبکر داشت و بهتر از ابوبکر براى اصلاح جامعه بود ، آیا نصب ابوبکر مانع مصلحت جامعه نبود؟

9 - راستى از همه مهمّ‏تر ، اگر واقعاً ، خلافت ابوبکر بر مبناى شرایط ، و مطابق سنّت رسول اکرم ( ص ) انجام گرفته بود ، چرا عمر گفت : « فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه » شرح نهج البلاغة لابن أبی‏الحدید ، ج 2 ص 26 ، و رجوع شوده به : صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا ؛ مسند احمد ، ج 1 ، ص 55 . .
آیا خلفاء راشدین خلیفة الرسول بودند؟

10 - از طرفى مى‏گویید : پیامبر گرامى ( ص ) کسى را به عنوان جانشین معیّن نفرمود و به کسى هم دستور نداد تا شخص معیّنى را جانشین او قرار دهد ، بلکه مردم ، ابوبکر رإ؛'' به عنوان خلیفه معیّن کردند وابوبکر نیز عمر را خلیفه معیّن کرد و عثمان هم توسّط شوراى شش نفره تعیین شد ، و از طرفى دیگر مى‏گویید : این‏ها خلیفه وجانشین پیغمبر بودند و به آنان « خلیفة الرسول » اطلاق مى‏کنید . آیا این کار ، دروغ بستن به رسول گرامى نیست؟ که مطابق حدیث متواتر « من کذب علیّ متعمّداً فلیتبّؤ مقعده من النّار » صحیح البخاری ، ج 1 ص 36 ، 2 / 81 ، ج 4 ص 145 ، ج 7 ص 118 قال ابن الجوزی : رواه من الصحابة ثمانیة وتسعون نفساً ، الموضوعات ، ج 1 ص 57 ، وقال النووی : قال بعضهم : رواه مائتان من الصحابة ، شرح مسلم للنووی ، ج 1 ص 68 . هر گونه دروغ به پیامبر گناه است . بنا بر این ، اگر ادعاى شما که مى‏گویید پیامبر اکرم ( ص ) خلیفه معیّن ننمود صحیح باشد ، خلفاى راشدین خلیفه پیامبر نیستند!




نسبت هذیان به رسول گرامى !!!

یازده اشکال اساسى بر عملکرد عمر و همراهان او :

11 - هنگامى که پیامبر ( ص ) در بستر بیمارى فرمودند : « دوات و قلم بیاورید تا چیزى برایتان بنویسم که هرگز گمراه نشوید » . چرا عمر گفت : « درد بر اوغلبه کرده و کتاب خدا ما را بس است » ؛ « إنّ النبیّ - صلى اللّه علیه وسلم - قد غلب علیه الوجع ، وعندکم القرآن حسبنا کتاب اللّه » صحیح البخاری ، ج 7 ص 9 ، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى ؛ و ج 5 ص 137 کتاب المغازی ، باب مرض النبی - صلى اللّه علیه وسلم - ووفاته ؛ صحیح مسلم فى آخر کتاب الوصیّة ، ج 5 ، ص 76 . .

ویاگفتند : رسول گرامى ( ص ) هذیان مى‏گوید : « إنّ رسول‏اللَّه - صلى اللّه علیه وسلم - یهجر » ، نستجیر باللّه ، ( کبرت کلمة تخرج من أفواههم ) الکهف : 5 . .

و این قضیّه به قدرى درد آور بود که وقتى ابن عبّاس به یاد آن مى‏افتاد ، اشک چشمانش همانند دانه‏هاى مروارید از گونه‏هایش سرازیر مى‏گشت‏ عن ابن‏عبّاس قال : « یوم الخمیس وما یوم الخمیس ، ثمّ جعل تسیل دموعه حتّى رأیت على خدّیه کأنّها نظام اللؤلؤ قال : قال رسول اللّه : ائتونى بالکتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - یهجر » . صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 76 کتاب الوصیّة باب ترک الوصیة لمن لیس عنده شی‏ء ، صحیح البخارى ، ج 4 ص 31 ، کتاب الجهاد والسیر . .

در رابطه با این حدیث که در صحیح بخارى و مسلم وسایر کتب صحاح آمده چند سؤال مطرح است :

1 - آیا این سخن عمر ، مخالف با قرآن نیست که مى‏فرماید : ( ما ینطق عن الهوى إن هو إلّا وحی یوحى ) عن ابن‏عبّاس قال : « یوم الخمیس وما یوم الخمیس ، ثمّ جعل تسیل دموعه حتّى رأیت على خدّیه کأنّها نظام اللؤلؤ قال : قال رسول اللّه : ائتونى بالکتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - یهجر » . صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 76 کتاب الوصیّة باب ترک الوصیة لمن لیس عنده شی‏ء ، صحیح البخارى ، ج 4 ص 31 ، کتاب الجهاد والسیر . ‏ النجم : 4 . ؛ پیامبر گرامى ( ص ) از روى هواى نفس سخن نمى‏گوید و تمام سخنان او بر مبناى وحى الهى است .

2 - عمر که گفت : کتاب خداوند براى ما کافى است « حسبنا کتاب اللّه » ، این مخالفت عملى عمر ، با سنّت رسول اکرم ( ص ) نیست؟

چون سخن رسول اکرم ( ص ) که فرمود : چیزى بنویسم که شما را از گمراهى مصون بدارد ، مربوط به مطالب عادى و شخصى نبود ، بلکه داراى اهمّیّت ویژه بود و از بهترین مصادیق سنّت به شمار مى‏رفت .

3 - آیا مخالفت عمر و همراهان وى با دستور رسول اکرم ( ص ) ، مخالفت با قرآن نیست که مى‏گوید : از اوامر پیامبر اطاعت و از نواهى حضرت اجتناب نمایید : ( ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا ) الحشر : 7 . .



4 - آیا سخن بخارى که مى‏گوید : مردم در کنار بستر رسول اکرم ( ص ) سر و صدا کردند و اختلاف کردند ، آیا مخالفت با قرآن نکردند که از هر گونه سرو صدا در کنار حضرت ، نهى نموده و آن را باعث حبط و نابودى اعمال مى‏داند : ( یا أیّها الذین آمنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النّبى ولا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض أن تحبط أعمالکم وأنتم لا تشعرون ) الحجرات : 2 . .

5 - آیا اختلاف صحابه و تن ندادن به سخن رسول اکرم ( ص ) مخالفت با قرآن نیست که دستور مى‏دهد در موارد اختلاف بر همگان واجب هست که تسلیم نظریّه پیامبر ( ص ) باشند و کسانى را که نظر آن حضرت را نمى‏پذیرند ، مؤمن نمى‏داند : ( فلا وربّک لا یؤمنون حتّى یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی‏أنفسهم حرجاً ممّا قضیت ویسلّموا تسلیماً ) النساء : 65 . .

6 - پیامبر گرامى ( ص ) تصمیم داشت چیزى بنویسد که مانع گمراهى امّت باشد ، آیا ممانعت از نوشتن چنین مطلب مهمّى ، سبب گمراهى مردم نشد؟

آیا سخن حضرت را تصدیق نمى‏کنید و یا آن را پذیرفته و تصدیق مى‏کنید ، در صورت دوّم آیا ضلالتى صورت گرفته یا منکر آن هستید؟ و اگر قبول دارید ، چه ضلالتى دامنگیر جامعه اسلامى ، جز انحراف از امر خلافت منصوص صورت گرفته است؟

7 - در برابر عمر و هم‏داستانهایش که مخالف با وصیّت نوشتن رسول خدا ( ص ) بودند ، افرادى هم بودند که تلاش در نوشتن این وصیّتنامه داشتند : « منهم من‏یقول : قرّبوا یکتب لکم‏النبی -صلى‏اللَّه علیه وسلم- کتاباً لا تضلّوا بعده ومنهم من یقول : ما قال عمر » صحیح البخارى ، ج 7 ، ص 9 ، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى ؛ صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 75 ، آخر کتاب الوصیة . .

وحتّى زنان پیامبر ( ص ) نیز به همفکران عمر اعتراض کردند که با اهانت عمر و دفاع رسول ( ص ) مواجه شدند : « فقالت النسوة من وراء الستر : ألا تسمعون ما یقول رسول اللّه؟! قال عمر : فقلت إنّکنّ صواحبات یوسف ، إذا مرض رسول اللّه ، عصرتنّ أعینکنّ ، وإذا صحّ ، رکبتنّ عنقه! قال : فقال رسول اللَّه : دعوهنّ فإنهنّ خیر منکم » الطبقات الکبرى لابن سعد ، ج‏2 ، ص 244 ، المعجم الأوسط للطبرانی ، ج 5 ص 288 ؛ مجمع‏الزوائد للهیثمى الشافعى ، ج 9 ص 34 ؛ کنز العمال ، ج 5 ص 644 ، ح 14133 . ؛ زنان از پشت پرده صدا زدند : مگر سخن رسول گرامى ( ص ) را نمى‏شنوید؟ عمر گفت : شما همانند دلباختگان یوسف هستید که به هنگام مریضى پیامبر ( ص ) اشگ شما جارى مى‏شود ، و به وقت سلامتى حضرت ، برگردن او سوار مى‏شوید .

رسول گرامى ( ص ) فرمود : متعرّض آنان نشوید وآنها را به حال خود واگذارید ، زیرا آنان از شما بهتر هستند .



راستى ، چه شدکه عمر و همراهان او ، بر تیم مقابل غلبه کردند؟ و کار کدامیک از این دو گروه مخالف قرآن و سنّت پیامبر بود؟


ابن عباس و فاجعه مخالفت صحابه با پیامبر ( ص )

8 - تعبیر ابن عبّاس از این قضیّه به عنوان یک رزیّه وفاجعه ، چه معنایى دارد؟ « إنّ الرزیّة کلّ الرزیّة ما حال بین رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - وبین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولَغَطهم » صحیح البخارى ، ج 8 ، ص‏161 ، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة ، باب کراهیة الخلاف . .

آیا گریه جانسوز ابن عبّاس و تعبیر از این واقعه به‏عنوان مصیبت جانگداز کافى نیست که مقدارى فکر خودتان را به کار بیندازید و نسبت به عمق فاجعه بیندیشید؟

9 - رسول اکرم ( ص ) با این‏که مفتخر به « إنّک لعلى خلق عظیم » مى‏باشد ، آن‏چنان از این برخورد خلاف قرآن وسنّت مورد اذیّت قرار گرفت و غضبناک شد که دستور داد همه از خانه او بیرون بروند : « فلمّا أکثروا اللغط والاختلاف عند النبىّ قال لهم رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - قوموا ( عنّى ) » صحیح البخارى ، ج 7 ، ص 9 ، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى . .

و این کار صحابه ، با آیه شریفه : ( إنّ الذین یؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه فی‏الدنیا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهیناً ) الأحزاب : 57 . چگونه قابل جمع است؟

10 - اگر چنانچه با توجّه به گفتار عمر ، سخن رسول‏اکرم ( ص ) به هنگام وفات در اثر غلبه مرض و یا نستجیر باللَّه هذیان بوده و حجّت نیست ، پس چرا شما براى اثبات خلافت ابوبکر به سخن رسول گرامى ( ص ) به هنگام وفات استناد مى‏کنید که به عایشه فرمود : « مروا أبا بکر فلیصلّ » صحیح البخاری ، ج 1 ص 162 کتاب الأذان ، با وجوب صلاة الجماعة وص 165 باب أهل العلم والفضل أحقّ بالإمامة . به ابوبکر بگو تا براى مردم نماز گزارد کما عن أحمد بن حنبل : بأنّه إنّما قدّمه من هو أقرأ ، لتفهم الصحابة من تقدیمه فی الإمامة الصغرى استحقاقه للإمامة الکبرى ، وتقدیمه فیها على غیره . کشاف القناع للبهوتی ، ج‏1 ، ص 573 ؛ المواقف ، ج 8 ص 365 . .

11 - ولى با این‏که ابوبکر هنگام نوشتن وصیّت در اثر شدّت بیمارى بیهوش گردید و پس از آن‏که به‏هوش آمد دنباله وصیّت را نوشت ، کسى به وى نگفت « قد غلب علیه الوجع » و یا « الرجل یهجر » درد بر او غلبه کرده و یا هذیان مى‏گوید لما حضرت أبا بکر الصدیق الوفاة دعا عثمان بن عفان فأملى علیه عهده ، ثم أغمی على أبی بکر قبل أن یملی أحدا فکتب عثمان عمر بن الخطاب ، فأفاق أبو بکر فقال لعثمان کتبت أحدا ؟ فقال : ظننتک لما بک وخشیت الفرقة فکتبت عمر بن الخطاب فقال : یرحمک اللَّه ، أما لو کتبت نفسک لکنت لها أهلا . کنز العمال ، ج 5 ، ص 678 ؛ تاریخ مدینة دمشق لابن عساکر ، ج 39 ، ص 186 و ج 44 ، ص 248 ر . ک : تاریخ الطبرى ، ج 2 ص 353 ؛ سیرة عمر لابن الجوزى : 37 ؛ تاریخ ابن خلدون ، ج 2 ص 85 . .

بلکه همان کسى که نسبت هذیان به رسول اکرم ( ص ) داد ، براى مشروعیّت خلافت خویش به وصیّت ابوبکر به‏هنگام مرگ استناد کرد؟

عن إسماعیل بن قیس ، قال : رأیت عمر بن الخطاب وهو یجلس والناس معه وبیده جریدة وهو یقول : « أیّها الناس اسمعوا وأطیعوا قول خلیفة رسول اللّه إنّه یقول : إنّى لم آلکم نصحاً قال : ومعه مولى لأبى بکر یقال له : شدید ، معه الصحیفة التى فیها استخلاف عمر » تاریخ الطبری ، ج 2 ص 618 . .

12 - طبرانى و سیوطى و ذهبى نقل مى‏کنند : که رسول‏اکرم ( ص ) فرمود : هیچ امّتى پس از پیامبرش با هم اختلاف نکردند ، مگر این که گروه باطل آن‏ها بر گروه حقّ پیروز شدند ؛ « ما اختلفت امّة بعدنبیّها إلّا ظهر أهل‏باطلها على‏أهل‏حقّها » المعجم‏الأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغیر للسیوطی ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سیر أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذکرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 ، عن الشعبی ولیس فی سنده موسى بن عبیدة . .

با توجّه به این حدیث ، اختلافات شدید در سقیفه وپیروزى ابوبکر و عمر را چگونه توجیه مى‏کنید؟


افسانه اجماع بر بیعت ابوبکر

13 - شما مى‏گویید : بیعت ابوبکر با اجماع تمام مهاجرین و انصار صورت گرفت ولى عمر بن خطّاب مى‏گوید : تمام مهاجرین با بیعت ابوبکر مخالف بودند وعلى ( ع ) و زبیر و طرفدارانشان نیز موافق نبودند : « حین توفى اللّه نبیّه -صلى اللَّه علیه وسلم- أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقیفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبیر ومن معهما » المعجم‏الأوسط ، ج 7 ص 370 ، الجامع الصغیر للسیوطی ، ج 2 ص 481 ، مجمع الزوائد ، ج 1 ص 157 ، سیر أعلام النبلاء ، ج 4 ص 311 ؛ تذکرة الحفاظ ، ج 1 ص 87 ، عن الشعبی ولیس فی سنده موسى بن عبیدة . ‏ صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . . ادعاى شما راست است ، یا عمر بن خطّاب؟


علماء بزرگ اهل سنت و انکار اجماع

14 - شما براى مشروعیت خلافت ابوبکر به اجماع اهل حلّ و عقد استناد مى‏کنید و حال آن‏که استوانه‏هاى علمى شما منکر آن هستند .

ماوردى شافعى ( متوفّاى 450 ) و ابویعلى حنبلى ( متوفّاى 458 ) که به صراحت گفته‏اند : در بیعت ابوبکر ، اجماعى در کار نبوده و هر گونه سخن از اجماع ، گزاف است . « فقالت طائفة : لاتنعقد إلّا بجمهور أهل العقد والحلّ من کلّ بلد ، لیکون الرضا به عامّاً ، والتسلیم لإمامته إجماعاً ، وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر -رضی اللّه- عنه على الخلافة باختیار من حضرها ، ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها » الأحکام السلطانیّة لماوردى ، ص 33 ، الأحکام السلطانیّة ، لأبی‏یعلى محمد ابن الحسن الفراء ، ص 117 . .

شما راست مى‏گویید ، یا این دو شخصیّت برجسته سنّى مذهب؟

15 - شما مى‏گویید : تمامى صاحب نظران از اصحاب ومهاجرین در انعقاد بیعت ابوبکر دخالت داشتند و حال آن‏که مفسّر بزرگ شما قرطبى ( متوفّاى 671 ) با صراحت منکر آن است و مدّعى است که خلافت ابوبکر فقط به واسطه بیعت عمر منعقد گردید ؛ « فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلک ثابت ، ویلزم الغیر فعله ، خلافاً لبعض الناس حیث قال : لا ینعقد إلّا بجماعة من أهل الحلّ والعقد ، ودلیلنا : أنّ عمر ( رض ) عقد البیعة لأبی بکر » جامع أحکام القرآن ، ج 1 ، ص 272 - 269 . .

16 - راستى شما از چه اجماعى سخن مى‏گویید که متکلّم بزرگ شما ( اهل سنّت ) همانند امام الحرمین ( متوفّاى 478 ) استاد غزالى ، منکر آن است! و مى‏گوید : در تشکیل امامت ، نیازى به اجماع نیست ، همان‏گونه که در امامت ابوبکر بدون آن‏که اجماعى در میان باشد وقبل از آن‏که خبر امامت آن در بلاد اسلامى به گوش اصحاب برسد ، حکم‏ها امضا گردید و بخشنامه‏ها صادر شد و در پایان نتیجه مى‏گیرد که : امامت با تأیید یک نفر از اهل حلّ و عقد تشکیل مى‏گردد ؛ « اعلموا أنّه لا یشترط فی عقد الإمامة ، الإجماع ، بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمّة على عقدها ، والدلیل علیه أنّ الإمامة لمّا عقدت لأبی بکر ابتدر لإمضاء أحکام المسلمین ، ولم یتأن لانتشار الأخبار إلى من نأى من الصحابة فی الأقطار ، ولم ینکر منکر . فإذا لم یشترط الإجماع فی عقد الإمامة ، لم یثبت عدد معدود ولا حدّ محدود ، فالوجه الحکم بأنّ الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد » الإرشاد فی الکلام ، ص 424 ، باب فی الاختیار وصفته وذکر ما تنعقد الإمامة . .



17 - شما کدام اجماعى را پشتوانه خلافت مى‏دانید که عضدالدین ایجى ( متوفّاى 756 ) صاحب کتاب « المواقف » و از پایه‏گذاران کلامى اهل سنّت ، منکر آن است و به صراحت مى‏گوید : هیچ دلیل عقلى و نقلى بر اعتبار اجماع در کار نیست و همین‏که یک یا دو نفر از اهل حلّ و عقد اقدام به بیعت نمایند ، امامت تشکیل مى‏شود ، همان‏گونه‏اى که امامت ابوبکر با بیعت عمر وامامت عثمان با بیعت عبدالرحمان پسر عوف منعقد گردید ؛ « وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختیار والبیعة ، فاعلم أنّ ذلک لا یفتقر إلى الإجماع ، إذ لم یقم علیه دلیل من العقل أو السمع ، بل الواحد والإثنان من أهل الحلّ والعقد کاف ، لعلمنا أنّ الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک ، کعقد عمر لأبی بکر ، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان » .

و جالب اینجا است که وى اضافه مى‏کند : در امامت ابوبکر ، اجتماع مردم مدینه را هم لازم ندیدند تا چه رسد به اجتماع تمام امّت ؛ « ولم یشترطوا اجتماع مَن فی المدینة فضلاً عن اجتماع الأمّة . هذا ولم ینکر علیه أحد ، وعلیه انطوت الأعصار إلى وقتنا هذا » المواقف فی علم الکلام ، ج 8 ، ص 351 . !

و هم‏چنین ابن عربى مالکى ( متوفّاى 543 ) از دیگر شخصیّت‏هاى بزرگ شما ( اهل سنّت ) مى‏گوید : در انتخاب امام ، نیاز به حضور تمام مردم در انتخابات نیست ، بلکه با شرکت یک یا دو نفر ، انتخابات صورت مى‏گیرد ؛ « لا یلزم فی عقد البیعة للإمام أن تکون من جمیع الأنام بل یکفی لعقد ذلک إثنان أو واحد » شرح سنن الترمذى ، ج 3 ، ص 229 . !



« فاعتبروا یا أولی الأبصار » .

آیا شما راست مى‏گویید یا این شخصیّت‏هاى بزرگ علمى؟


عمر و تهدید به قتل صحابه

18 - اگر بیعت با یک یا دو نفر از اهل حلّ و عقد وبدون مشورت سایر مسلمین صحیح است ، چرا عمر تهدید به قتل کرد و گفت : اگر بعد از این ، کسى چنین کارى کند بیعت کننده و بیعت شونده کشته خواهند شد ؛ « من بایع رجلاً عن غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو ولا الذی بایعه ، تغرّة أن یقتلا » صحیح البخارى ، ج 8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . و اگر این کار خلاف شرع و حرام است و موجب مهدور الدم شدن مى‏شود ، چرا این حکم را در جریان سقیفه جارى نکرد؟
على ( ع ) ، ابوبکر و عمر را خائن مى‏داند؟



19 - شما مى‏گویید : حضرت على ( ع ) ابوبکر و عمر را قبول داشت و حال آن که عمر در جمع تعداد زیادى از صحابه خطاب به على ( ع ) وعبّاس عموى پیامبر ( ص ) گفت : شما دونفر ، ابوبکر و مرا دروغگو و گنه‏کار ونیرنگ‏باز مى‏دانید ؛ « فلمّا توفّی رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلّم - قال أبو بکر : أنا ولیّ رسول اللّه ، فجئتما . . . فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً . . . ثمّ‏توفّی أبوبکر فقلت : أنا ولیّ رسول‏اللَّه - صلى اللّه علیه وسلّم - وولیّ أبی بکر ، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً » صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 152 ، کتاب الجهاد ، باب 15 ، حکم الفئ حدیث 49 . .

شما راست مى‏گویید یا عمر!؟

20 - خلیفه دوم شش نفر را تعیین کرد و گفت : این‏ها از میان خود یک نفر را انتخاب کنند ؛ یعنى هر یک از اینها لیاقت رهبرىِ امّت اسلامى و جانشینى پیامبر ( ص ) را دارند و اضافه کرد : اگر کسى از آن‏ها مخالفت کرد ، گردنش را بزنید عن عمر بن الخطاب أنّه قال لصهیب : صلّ بالناس ثلاثة أیّام ، وأدخل علیّاً وعثمان والزبیر وسعداً وعبد الرحمن بن عوف وطلحة ، إن قدم وأحضر عبداللّه بن عمر ، ولاشی‏ء له من الأمر ، وقم على رؤوسهم فإن اجتمع خمسة ورضوا رجلاً وأبى واحد ، فاشدخ رأسه ، أواضرب رأسه‏بالسیف ، وإن اتّفق أربعة فرضوا رجلاً منهم وأبى اثنان ، فاضرب رؤوسهما ، فإن رضی ثلاثة رجلاً منهم ، وثلاثة رجلاً منهم ، فحکموا عبد اللّه بن عمر ، فأی الفریقین حکم له فلیختاروا رجلاً منهم ، فإن لم یرضوا بحکم عبد اللّه بن عمر فکونوا مع الذین فیهم عبدالرحمان بن عوف ، واقتلوا الباقین إن رغبوا عمّا اجتمع علیه الناس . ( تاریخ الطبری ، ج 3 ص 294 ؛ تاریخ المدینة لابن‏شبة النمیری ، ج 3 ص 925 ؛ الکامل لابن الأثیر ، ج 3 ص 35 ) . !

چگونه دستور قتل کسى را مى‏دهد که شایستگى خلافت را دارد؟


رنجاندن فاطمه ( س ) خلاف کتاب و سنت



21 - در صحیح بخارى و مسلم و دیگر کتب معتبر آمده است که حضرت رسول اکرم ( ص ) فرمود : فاطمه پاره تن من است و هرکس او را بیازارد و غضبناک کند مرا آزرده است : « فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی » صحیح البخارى ، ج 4 ص 210 . وفی روایة مسلم : « إنّما فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها » . صحیح مسلم : 7 / 141 . روى الحاکم عن على - علیه السلام- : قال : « قال رسول اللّه -صلى اللّه علیه وآله وسلم- : لفاطمة : إنّ اللَّه یغضب لغضبک ، ویرضى لرضاک » . ثمّ قال : هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه . المستدرک : 3 / 153 .

( لیس فیه ذکر خطبة بنت أبی جهل ) فلیراجع : مجمع الزوائد ، ج 9 ص 203 ؛ المعجم الکبیر للطبرانی ، ج 1 ص 108 ، ج 22 ص 401 ؛ تاریخ مدینة دمشق : 3 / 156 ؛ أسد الغابة ، ج 5 ص 522 ؛ الإصابة ، ج 8 ص 265 و266 ؛ تهذیب التهذیب ، ج 12 ص 392 ؛ صحیح البخارى ، ج 4 ص 210 ؛ صحیح مسلم ، ج 7 ص 141 ؛ المصنف لابن أبی شیبة الکوفی ، ج 7 ص 526 ؛ السنن الکبرى للنسائی : 5 / 97 ، ح 8370 ؛ المعجم الکبیر للطبرانی ، ج 22 ص / 404 ؛ الجامع الصغیر للسیوطی ، ج 2 ص 208 ؛ تاریخ مدینة دمشق ، ج 3 ص 156 . .

و از طرفى در صحیح بخارى و مسلم نیز آمده است که فاطمه ( س ) از دست ابوبکر غضبناک شد و تا آخر عمر باوى سخن نگفت : « فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه - صلى اللَّه علیه وسلم - فهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتّى توفّیت » صحیح البخارى ، ج 4 ص 42 ؛ صحیح مسلم ، ج 5 ص 154 ، فیه : فهجرته فلم تکلّمه حتّى توفّیت وعاشت بعد رسول اللَّه - صلى اللَّه علیه وسلم - ستة أشهر فلمّا توفّیت دفنها زوجها علىّ بن أبی‏طالب لیلا ولم یؤذن بها ابابکر وصلّى علیها علیّ . .

وقرآن مى‏گوید : ( انّ الذین یؤذون اللّه ورسوله لعنهم اللّه فی الدنیا والآخرة وأعدّ لهم عذاباً مهیناً ) الأحزاب : 57 . . در حلّ این معضله چه پاسخى دارید؟

سهیلى از علماى بزرگ اهل سنّت ( متوفّاى 581 ) به همین روایت استدلال نموده که هر کس به حضرت زهرا ( س ) اهانت کند ، کافر خواهد شد : « استدلّ به السهیلی على أنّ من سبّها کفر لأنّه یغضبه وأنّها أفضل من الشیخین » فیض القدیر شرح الجامع الصغیر للمناوی ، ج 4 ص 554 . .

ابن حجر در توجیه آن گفته : « وتوجیهه : إنّها تغضب ممّن سبّها وقد سوّى بین غضبها وغضبه ، ومن أغضبه -صلى اللّه علیه وسلم - یکفر » فتح الباری ، ج 7 ص 82 ؛ شرح المواهب للزرقانی المالکی ، ج 3 ص 205 . .

مناوى صاحب کتاب فیض القدیر از ابو نُعیم و دیلمى نقل کرده است که حضرت رسول اکرم ( ص ) فرمود : « فاطمة بضعة منّی من آذاها فقد آذانی ومن آذانی فقد آذى اللّه ، فعلیه لعنة اللّه مل‏ء السماء ومل‏ء الأرض » فیض القدیر شرح الجامع الصغیر للمناوی ، ج 6 ص 24 ، ح 8267 . .

22 - با توجّه به مطالب فوق ، آیا تا کنون نسبت به سخنان ابوبکر که پس از خطبه حضرت زهرا ( س ) بیان کرد و بدترین اهانت و ناسزا را نسبت به حضرت على ( ع ) و حضرت صدیقه ( س ) داد ، فکر کرده‏اید : « إنّما هو ثعالة شهیده ذنبه ، مرب لکلّ فتنة ، هو الذی یقول : کرّوها جذعة بعدما هرمت ، یستعینون بالضعفه ، ویستنصرون بالنساء ، کأمّ طحال أحبّ أهلها إلیها البغی » السقیفة وفدک للجوهری ، ص 104 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید ، ج 6 ص 215 ؛ دلائل الإمامة للطبری ، ص 123 . . در این عبارت ، حضرت على ( ع ) را به روباه و حضرت زهرا ( س ) را به دم آن تشبیه کرده است .

آیا پاسخ اجر رسالت : ( قل لا أسئلکم علیه أجراً إلّا المودّة فی القربی ) همین بود؟!

آیا این بود نتیجه آن همه سفارش و توصیه رسول گرامى ( ص ) در حقّ حضرت زهرا ( س ) ؟!

آیا چنین کسى شایستگى خلافت پیامبرى که مفتخر به ( إنّک لعلى خلق عظیم ) است را دارد؟

از شما مى‏خواهیم ، سخنانى که میان ابن ابى الحدید سنّى و استادش نقیب ، ردّ و بدل شده ملاحظه نمایید وخود به قضاوت بنشینید! قال ابن أبی الحدید : قلت : قرأت هذا الکلام على النقیب أبی یحیى جعفر بن یحیى بن أبی زید البصری وقلت له : من یعرض ؟ فقال : بل یصرّح . قلت : لو صرّح لم أسالک . فضحک وقال : بعلیّ بن أبى طالب علیه السلام ، قلت : هذا الکلام کلّه لعلی یقوله؟ ! قال : نعم ، إنّه الملک یا بُنیّ . قلت : فما مقالة الأنصار؟ قال : هتفوا بذکر علی ، فخاف من اضطراب الأمر علیهم ، فنهاهم . . . وثُعالة : اسم الثعلب علم غیر مصروف ، ومثّل ذؤاله للذئب ، وشهیده ذنبه ، أی لا شاهد له على ما یدّعی إلّا بعضه وجزء منه ، وأصله مثل قالوا : إنّ الثعلب أراد أن یغری الأسد بالذئب ، فقال : إنّه قد أکل الشاة التی کنت قد أعددتهإ؛!!'' لنفسک ، وکنت حاضراً ، قال : فمن یشهد لک بذلک؟ فرفع ذنبه وعلیه دم ، وکان الأسد قد افتقد الشاة ، فقبل شهادته وقتل الذئب . . . وأمّ طحال : إمرأة بغى فی الجاهلیّة ، ویضرب بها المثل فیقال : أزنى من أمّ طحال . شرح نهج البلاغه ، ج 6 ص 215 .
مخالفت فاطمه ( س ) ، سند بطلان خلافت



23 - در کتب معتبر از رسول اکرم ( ص ) نقل شده : « من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیّة » مسند أحمد ، ج 4 ، ص 96 ؛ المعجم الکبیر للطبرانى ؛ ج 19 ، ص 388 ؛ مجمع الزوائد للهیثمى ، ج 5 ، ص 218 ؛ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید ، ج‏9 ، ص 155 وى گفته : « وأصحابنا کافّة قائلون بصحّة هذه القضیّة » . .

هر کس بدون امام از دنیا برود مرده او همانند مردگان دوران جاهلیت است .

و بخارى در صحیح خود توسّط ابن عبّاس از رسول اکرم ( ص ) نقل کرده است که فرمود : « لیس أحد یفارق الجماعة قید شبر فیموت إلّا مات میتة جاهلیّة » صحیح البخاری ، ج 8 ص 105 ، کتاب الأحکام ، باب السمع والطاعة للإمام . .

هر کس از جامعه اسلامى به مقدار یک وجب دور شده و جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهلیت است .

و مسلم نیز در صحیح خود به واسطه ابو هریره از رسول‏مکرّم ( ص ) آورده است که فرمود : « من خرج عن الطاعة وفارق الجماعة فمات ، مات میتة جاهلیّة » صحیح مسلم ، ج 6 ص 21 ، کتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة . .

کسى که از فرمان حاکم سرپیچى نموده و از جامعه مسلمانان جدا شود همانند مردگان زمان جاهلیت از دنیا خواهد رفت .

حال از شما مى‏پرسیم که تکلیف حضرت صدیقه طاهره ( س ) که با ابوبکر بیعت نکرد چه مى‏شود؟ با این‏که در حقّ او آیه تطهیر نازل شده و صدها روایت از رسول گرامى ( ص ) در فضیلت او رسیده است ، مانند : « فاطمة سیّدة نساء هذه الأمّة » و یا « سیّدة نساء اهل الجنّة » فی صحیح البخاری : قال رسول اللّه یا فاطمة ألا ترضین ان تکونی سیّدة نساء المؤمنین أو سیّدة نساء هذه الامّة . صحیح البخارى ، ج 7 ، ص 142 ، کتاب بدء الخلق باب علامات النبوّة ، کتاب الاستئذان ، باب من ناجى بین یدی الناس ؛ صحیح مسلم ، ج‏7 ، ص‏143 کتاب فضائل الصحابة باب ( 15 ) باب من فضائل فاطمة بنت النبی - صلى اللَّه علیه وآله - ح 99 وهم‏چنین آمده : فاطمة سیّدة نساء اهل الجنّة . صحیح البخارى ، ج‏4 ، ص‏209 و219 . .

آیا روایات « مات میتة جاهلیّة » قابل اعتماد نیست؟ یا نستجیر باللّه حضرت زهرا ( س ) به سخن و سنّت پیامبر عمل ننمود؟ و یا ابوبکر را شایسته جانشینى نمى‏دانست؟




تعیین خلیفه به دست خدا

24 - شما مى‏گویید پیامبر اکرم ( ص ) کسى را براى پیشوایى مردم معیّن نکرد و تعیین آن را به عهده مردم نهاد در حالى که این نظریه مخالف کتاب و سنّت است .

زیرا خداوند - تبارک وتعالى - در باره حضرت ابراهیم مى‏گوید : ما تو را به عنوان امام و پیشواى مردم معیّن مى‏کنیم ؛ ( إنّی جاعلک للنّاس إماماً ) البقره : 124 . .

ودر باره حضرت داوود مى‏گوید : ما تو را خلیفه روى زمین قرار دادیم پس در میان مردم ، حاکم به‏حق باش ؛ ( یا داود إنّا جعلناک خلیفة فی‏الأرض فاحکم بین الناس بالحقّ ) ص : 26 . .

حضرت موسى از خداوند مى‏خواهد که جانشین بعد از او را معیّن نماید ؛ ( واجعل لى وزیراً من أهلی ) طه : 29 . .

خداوند نیز در پاسخ دعاى حضرت موسى فرمود : ( قال قد أوتیت سؤلک یا موسى ) طه : 36 . .

خداوند در رابطه با بنى اسرائیل نیز مى‏فرماید : از میان ملّت بنى اسرائیل ، افرادى را به عنوان رهبر و پیشوا انتخاب نمودیم ( وجعلنا منهم أئمّة یهدون بأمرنا ) السجدة : 24 . .

پس در تمامى این آیات ، انتخاب خلیفه ، به خداوند نسبت داده شده و تعیین پیشوا و حاکم فقط به دست خداوند صورت مى‏پذیرد .

و هم‏چنین علماى بزرگ اهل‏سنّت مانند ابن هشام وابن کثیر و ابن حبّان و دیگران نقل کرده‏اند : هنگامى که رسول‏اکرم ( ص ) ، قبایل عرب را به سوى اسلام دعوت مى‏فرمود ، بعضى از شخصیّت‏هاى بزرگ قبایل ، مانند : بنى عامر بن صعصعه ، به حضرت گفتند : اگر ما تو را یارى کنیم و کار تو بالا بگیرد ، آیا ریاست و جانشینى بعد از تو ، به ما خواهد رسید؟ « أیکون لنا الأمر من بعدک؟ »

حضرت پاسخ داد : تعیین رهبرى به دست من نیست ؛ بلکه به دست خدا است و هر کس را که بخواهد ، انتخاب خواهد کرد : « الأمر إلى اللّه یضعه حیث یشاء » .

وى گفت : ما حاضر نیستیم خود را فداى اهداف تو کنیم ، و پس از پیروزى ، منصب ریاست به افراد دیگر برسد : « فقالوا : أنهدف نحورنا للعرب دونک ، فإذا ظهرت کان الأمر فی غیرنا؟ لاحاجة لنا فی هذا من أمرک » الثقات لابن حبّان ، ج 1 ص 89 ؛ البدایة والنهایة لابن کثیر ، ج 3 ، ص 171 . .

و هم‏چنین مشابه این قضیه با قشیر بن کعب بن ربیعه اتّفاق افتاد و او نیز به رسول اکرم ( ص ) گفت : اگر بهره‏اى از ریاست در حکومت اسلامى نصیب ما نشود ، ما حاضر نیستیم به تو ایمان بیاوریم‏ ر . ک : سیره ابن هشام ، ج 2 ، ص 289 ؛ السیرة النبویّة لابن‏کثیر ، ج 2 ، ص 157 ؛ مع المصطفى للدکتورة بنت الشاطئ ، ص 161 . .

رسول گرامى ( ص ) ، در بدترین موقعیّتى که نیاز مبرم به نیرو و کمک داشت ، حاضر نشد با وعده جانشینى ، مساعدت قبایل را جذب نماید .

و هم‏چنین هوذة ، پادشاه یمامه که به اسلام دعوت شد ، گروهى را خدمت حضرت گسیل نمود و پیام داد اگر چنانچه بهره‏اى از ریاست ، نصیب او شود ، حاضر است اسلام بیاورد و مسلمین را یارى دهد ، ولى رسول گرامى ( ص ) نپذیرفت و فرمود : حتّى اگر ریاست بر یک قطعه زمین رها شده را بخواهد ، به وى نخواهم داد طبقات ابن سعد ، ج 1 ص 262 ؛ نصب الرایة لزیعلی ، ج 6 ص 567 . .


قیام ناکثین و قاسطین بر ضدّ حاکم اسلامى



25 - در صحیح بخارى و مسلم از قول رسول اکرم ( ص ) آمده است : اگر از رهبر اسلامى کار ناخوشایندى هم دیدید ، باید تحمّل کنید و صبر پیشه نمایید ، زیرا هر کس از گروه مسلمین به اندازه یک وجب هم جدا شود ، مرگ او همانند مرگ جاهلیّت است : « من رأى من أمیره شیئاً یکرهه فلیصبر علیه فإنّه من فارق الجماعة شبراً فمات ، مات میتة جاهلیّة » صحیح البخاری ، ج 8 ص 87 ، أوّل کتاب الفتن ؛ صحیح مسلم ، ج 6 ص 21 ، کتاب الإمارة ، باب الأمر بلزوم الجماعة عند ظهور الفتن . .



و در مسند احمد بن حنبل و صحیح ترمذى آمده : یک وجب از توده مردم جدا شدن ، موجب خروج از دین اسلام است : « من فارق الجماعة شبرا فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه » مسند أحمد ، ج 5 ص 180 ؛ سنن أبی داود ، ج 2 ص 426 ؛ سنن الترمذی ، ج 4 ص 226 ؛ المستدرک ، ج 1 ص 117 وصحّحه . وهکذا رواه الحاکم فی‏المستدرک ، ج 1 ص 77 ، ثمّ قال : هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین وج 1 ص 117 قائلاً : وقد روى هذا المتن عبد اللَّه بن عمر باسناد صحیح على شرطهما ، وهکذا فی‏ج 1 ص 422 وقال : هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه وفى مجمع الزوائد ، ج 5 ص 217 قائلاً : رواه أحمد ورجاله ثقات رجال الصحیح خلا علیّ بن إسحاق السلمی وهو ثقة . . طبرانى و هیثمى از رسول گرامى ( ص ) نقل کرده‏اند : اگر کسى به مقدار بند کمان از جماعت جدا شود نماز و روزه او مورد قبول نیست و بدن او هیزم جهنّم خواهد بود : « فمن فارق الجماعة قید قوس لم تقبل منه صلاة ولا صیام وأولئک هم وقود النار » المعجم الکبیر ، ج 3 ص 302 ؛ مجمع الزوائد ، ج 5 ص 217 . .

با توجّه به این روایات ، مى‏پرسیم : تکلیف کسانى که‏در برابر على بن ابى طالب ( ع ) که بعد از قتل عثمان به عنوان حاکم رسمى جامعه اسلامى بود ، قیام کردند چه مى‏شود؟



نسبت به عایشه و طلحه و زبیر و . . . که از جماعت اسلامى جدا شدند و باعث فتنه خانمان‏سوزى گردیدند وباعث نابودى هزاران مسلمان شدند ، چه توجیهى دارید؟



اگرمى‏گویید ، آن‏ها در این خلاف بزرگ که باعث کشته شدن هزاران مسلمان شدند ، اجتهاد کردند وخطاکردند ، به شما خواهند گفت : بنابر این ، دیگر خطاکارى درعالم یافت نخواهد شد ؛ چون هرکس کار خلافی مى‏کند ، قطعاً براى خود توجیه و تأویلى دارد؟

راستى تکلیف معاویه که در برابر خلیفه به حقّ قیام کرد و فتنه‏اى در میان مسلمین ایجاد کرد که آثار او بعد از پانزده قرن ، مشهود است ، چه مى‏شود؟

و جالب این که حاکم نیشابورى و طبرانى و سیوطى از قول معاویه ، از رسول اکرم ( ص ) نقل کرده که هر فردى از افراد جامعه ، از جماعت مسلمین یک وجب هم جدا شود داخل آتش جهنّم خواهد شد : « من فارق الجماعة شبراً دخل النار » مستدرک الحاکم ، ج 1 ص 118 ؛ المعجم الکبیر للطبرانى ، ج 6 ص 53 ؛ الدرالمنثور ، ج 5 ص 113 ؛ کنز العمال ، ج 1 ص 208 ، ح 1039 . .

اگر مى‏گویید : معاویه هم به عنوان خلیفه بود ، چون مردم شام با وى بیعت کرده بودند ، خواهیم گفت : مطابق روایت صحیح مسلم از رسول اکرم ( ص ) اگر با دو نفر به عنوان خلیفه بیعت شود ، وظیفه مردم حمایت از خلیفه نخستین و کشتن خلیفه اخیر است : « اذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الآخرمنهما » صحیح مسلم ، ج 6 ص 23 ، کتاب الإمارة ، باب اذا بویع لخلیفتین . روى الطبرانی عن أبی‏هریرة قال : قال رسول اللَّه - صلى اللّه علیه وسلم- : « اذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الأحدث منهما » . المعجم الأسط ، ج 3 ص 144 . قال القرطبی : وإذا بویع لخلیفتین فالخلیفة ، الأوّل ، وقتل الآخر ، تفسیر القرطبی ، ج 1 ص 272 . .


شهادت عمار ، سند بطلان معاویه

راستى مگر مطابق روایات متواتر ، پیامبر گرامى ( ص ) نفرمود : عمّار یاسر را گروه باغى و تجاوزگر وستمکار ، خواهد کشت : « تقتله الفئة الباغیة یدعوهم إلى اللّه ویدعونه إلى النار » صحیح البخاری ، ج 3 ص 207 ، کتاب الجهاد باب مسح الغبار عن الناس فی السبیل ؛ صحیح مسلم ، ج 8 ص 186 ، کتاب الفتن ، باب لا تقوم الساعة حتّى یمر الرجل بقبر الرجل ، من دون جملة « یدعوهم إلى النار . . . » ، قد صرّح بتواتره الذهبی فی سیر أعلام النبلاء ، ج 1 ص 421 . .

مگر نفرمود : قاتل عمّار در میان آتش جهنّم است؟



« إنّ عمار قاتله وسالبه فی النار » المستدرک ، ج 3 ص 387 ، ثمّ قال : صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه وهکذا صحّحه الذهبی فی هامشه . .

این روایت به قدرى محکم و غیر قابل انکار بود که پس از شهادت عمّار عدّه‏اى از دوستان معاویه ؛ مانند عمرو بن عاص ، در حقّانیّت معاویه گرفتار تردید شده واز جنگ دست کشیدند و جمعى زیادى هم به پیروى از عمرو بن عاص از صحنه جنگ با على ( ع ) کنار رفتند ؛ « إنّ عمرو بن العاص کان وزیر معویة فلما قتل عمار بن یاسر أمسک عن القتال وتابعه على ذلک خلق کثیر فقال له معویة لِم لا تقاتل ؟ قال قتلنا هذا الرجل وقد سمعت رسول اللَّه - صلى اللَّه علیه وسلم- یقول : تقتله الفئة الباغیة ، فدلّ على أنّا نحن بغاة » إحقاق الحق ، ج 8 ص 448 عن نور الأبصار للشبلنجی ، ص‏90 ؛ خلاصة عبقات الأنوار : 3 / 59 ؛ نفحات الأزهار ، ج 3 ، ص 54 . .

وقتى که معاویه موقعیّت را چنین خطرناک دید ، به عمرو بن عاص گفت : ساکت باش ، به خدا سوگند تو همواره در میان نجاست خود غوطه‏ور بودى ، مگر عمّار را ما کشتیم؟ عمّار به دست على و یاران او کشته شد ؛ چون آنها وى را از خانه‏اش بیرون کشیدند و در برابر شمشیرها و نیزه‏هاى ما قرار دادند .

« فقال‏معویة : دحضت‏فی‏بولک ، أونحن‏قتلناه؟ إنّماقتله علی وأصحابه جاؤا به حتّى‏ألقوه بین‏رماحنا أو قال بین سیوفنا » مسند أحمد ، ج 4 ص 199 ، مجمع الزوائد ، ج 7 ص 242 ثمّ قال : رواه أحمد وهو ثقة ، المستدرک ، ج 2 ص 155 قائلاً : هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه بهذه السیاقة . .

حضرت امیر ( ع ) وقتى که این توجیه ناموجّه معاویه را شنید ، فرمود : در این صورت باید بگویند : حمزه وشهداى احد را حضرت رسول اکرم ( ص ) کشت ؛ چون حضرت بود که آنان را از خانه هایشان بیرون کشید : « لو کنت أنا قتلت عمّاراً لأنّی أخرجته لکان رسول اللّه قتل حمزة وجمیع من قتل فی حربه لأنه هو المخرج لهم » المعیار والموازنة ، ص 97 ؛ وقعة صفّین ، ص 343 ؛ صحیح شرح العقیدة الطحاویّة لحسن بن علی السقاف ، ص 642 ؛ النصائح الکافیة ، ص 39 . .



وحکم بن حزم بأنّ الصحابة کلّهم من أهل الجنّة قطعاً ( الإصابة ، ج 1 ص 19 ) .
و راه هر گونه نقد و بررسى درباره آنان مسدود است‏_عدالت_صحابه_بین_حقیقت_و_افسانه__'"> وقال ابن الأثیر : کلّهم عدول لا یتطرّق إلیهم الجرح . أسد الغابة ، ج 1 ص 3 . _عدالت_صحابه_بین_حقیقت_و_افسانه__'">و اگر کسى بخواهد ، کار آنان را مورد کوچکترین نقد و بررسى قراردهد ، به زندقه وخروج از دین اسلام متهم خواهد شد ؛ « قال أبوزرعه : إذا رأیت الرجل ینتقص أحداً من‏أصحاب رسول‏اللَّه - صلّى‏اللَّه‏علیه‏وسلم - فاعلم انه زندیق » .

چون بر این باورید که صحابه ، ناقلان کتاب و سنّت هستند و هر گونه نقد آنان ، در حقیقت زیر سؤال بردن کتاب و سنّت است‏_عدالت_صحابه_بین_حقیقت_و_افسانه__'"> ذلک أنّ الرسول - صلى اللّه علیه وسلم - عندنا حقّ والقرآن حقّ وانّما أدّى إلینا هذا القرآن والسنن أصحاب رسول اللَّه صلّى‏اللَّه علیه وسلم وانّما یریدون ان یجرحوا شهودنا لیبطلوا الکتاب والسنّة والجرح بهم أولى وهم زنادقة . الکفایة فی علم الروایة ص 67 . _عدالت_صحابه_بین_حقیقت_و_افسانه__'">.

کار به جایى رسیده که برخى از فقهاى شما فتوا داده‏اند که نقد صحابه موجب ارتداد و مخالفت با اسلام است و پاسخ آن جز شمشیر نیست ؛ « قال السرخسی : من طعن فیهم فهو ملحد ، منابذ للإسلام ، دواؤه السیف ، إن لم یتب » _عدالت_صحابه_بین_حقیقت_و_افسانه__'">اُصول السرخسی ، ج 2 ص 134 . _عدالت_صحابه_بین_حقیقت_و_افسانه__'">.

و یکى از مهمّ‏ترین اشکال شما بر شیعه در طول تاریخ این بود که آنان ، بر عملکرد برخى از صحابه معترض بوده و کار آنان را مخالف با کتاب و سنّت مى‏دانستند وهمین موضوع را وسیله تفسیق و تکفیر آنان قرار داده‏اند .

جا دارد در این‏جا چند سؤال با برادران آزاداندیش اهل سنّت مطرح کنیم ، به امید آن که مقدارى فکر خود را به کار بیندازند و ببینند که این طرز تفکّر ، تا چه حدّى با قرآن و سنّت راستین رسول گرامى ( ص ) مطابقت دارد؟

26 - آیا این عدالت و عصمت ، مخصوص عدّه‏اى از صحابه پیامبر اسلام ( ص ) است و یا صحابه دیگر پیامبران نیز از این ویژگى بهره‏مند بودند؟

27 - آیا این ادعا ، پشتوانه قرآنى و روایى هم دارد ویا فقط نظریّه برخى علماى تندرو و افراطى است؟



_عدالت_صحابه_بین_حقیقت_و_افسانه__'">
گسترش نفاق میان صحابه

28 - در قرآن ، آیات متعدّدى ، خطر منافقان را گوشزد نموده و به مذمّت آنان پرداخته و حتّى یک سوره مستقلّ درباره آنان نازل شده و اعلام نموده که بدترین جایگاه جهنّم به آنان اختصاص دارد ( إنّ المنافقین فی الدرک الأسفل من النار ) نساء : 145 . و به تعبیر بعضى از علماى اهل سنّت ، نزدیک به یک سوّم قرآن در باره منافقان ومذمّت و خیانت آنان مى‏باشد ر . ک : « النفاق والمنافقون » ، استاد إبراهیم علی سالم مصری . .

آیا این منافقان ، طیف مستقلّ و شناخته شده‏اى بودند وعضو صحابه رسول گرامى ( ص ) به شمار نمى‏آمدند ، ویا جزء صحابه بودند؟

پاسخ شما هر چه باشد ، از آیات قرآنى این چنین استفاده مى‏شود که منافقان در زمان رسول اکرم ( ص ) یک گروه و باند قدرتمندى بودند و خطر بزرگى براى جامعه اسلامى به‏شمار مى‏آمدند ، و فعّالیّت آنان آن‏چنان حساب شده و سرّى بود که حتّى از دیدگاه حاکم اسلامى نیز پوشیده مانده بود : ( وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَفِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ) التوبة : 100 . .

29 - آیا تمامى این منافقان بعد از رحلت رسول گرامى ( ص ) همه یک‏جا مردند و از بین رفتند و نسل آنان براى همیشه در تاریخ منقرض گردید و یا در میان مردم و جزو مردم بودند؟

پس اگر منافقان ، این چنین با مسلمانان مخلوط شده بودند که رسول اکرم ( ص ) نیز آنان را نمى‏شناخت ، آیا مى‏شود گفت همه صحابه عادل بودند؟

30 - در صحیح مسلم آمده است که حضرت فرموده : « فی أصحابی إثناعشر منافقاً » ( 1 ) صحیح‏مسلم ، ج 8 ص 122 ؛ مسندأحمد ، ج 4 ص 320 ؛ البدایة والنهایة لإبن‏کثیر ، ج 5 ص 20 . ، میان اصحاب من ، 12 نفر از منافقین هستند و توطئه مى‏کنند ، آیا با این وضع ، جایى براى حکم به عدالت همه صحابه باقى مى‏ماند؟


وحشت خلیفه دوّم از آلودگى به نفاق

باند منافقان آن‏چنان گسترده و پیچیده بود و نفاق آنچنان در میان صحابه رسوخ کرده بود که هر یک از صحابه پیامبر ، وحشت آن را داشت که با نزول آیه قرآن ، پرده از اسرار خائنانه وى برداشته شود و در میان مردم ، رسوا و مفتضح شود ؛ به‏طورى که خلیفه دوّم عمر بن خطّاب مى‏گوید : به هنگام نزول سوره برائت که پرده از توطئه منافقان برداشته شد ، بر این باور شدیم که در باره هر یک از ما آیه‏اى نازل شود و کارهاى خلاف ما را برملا سازد : « ما فرغ من تنزیل براءة حتّى ظننّا أن لن یبقى منّا أحد إلّا ینزل فیه شی‏ء » زاد المسیر ، ج 3 ص 316 . .

در روایت دیگر از وى آمده است که باید سوره توبه را سوره عذاب نامید زیرا این سوره آن‏چنان مردم را رسوا ساخت که نزدیک بود کسى سالم نماند : « أنّ عمر - رضى اللّه عنه - قیل : له سورة التوبة ، قال : هی إلى العذاب أقرب! ما أقلعت عن الناس حتّى ما کادت تدع منهم أحداً » .

آیا با الدر المنثور ، ج 3 ص 208 . توجّه به مطالبى که گفته شد ، مى‏شود گفت : که تمامى صحابه پیامبر عادل بوده‏اند و بهشت بر آنان واجب است؟ وآیا این عقیده ، بر خلاف قرآن و نظریّه خلیفه نیست؟

31 - ابن کثیر از علماى بزرگ اهل سنّت مى‏گوید : عمر بن خطّاب براى هر یک از صحابه پیامبر که از دنیا مى‏رفت ، اگر حذیفه ( منافق شناس عصر ) شهادت بر سلامتى او از نفاق نمى‏داد ، بر جنازه او نماز نمى‏خواند :

« إنّ عمر بن الخطاب - رضی اللّه عنه - کان إذا مات رجل ممّن‏یرى أنّه منهم ، نظر إلى‏حذیفة فإن صلّى‏علیه‏وإلّا ترکه » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ص 399 . .

شما که مى‏گویید : نقد عملکرد صحابه ، با زندقه و کفر برابر است ، این کار عمر را چگونه توجیه مى‏کنید؟

32 - راستى تا کنون از خود پرسیده اید که چرا عمر بن خطّاب حذیفه ( منافق شناس عصر ) را سوگند مى‏داد که آیا من هم در میان آن توطئه گران بودم یا خیر؟

« قال ابن کثیر : وروینا عن أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب -رضی‏اللَّه‏عنه- أنّه قال لحذیفة : أقسمت علیک باللَّه ، أنامنهم؟ » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ص 399 ، البدایة والنهایة ، ج 5 ص 25 ، سنة تسع من الهجرة ، ذکر غزوة تبوک ؛ جامع البیان للطبری ، ج 11 ص 16 . .

33 - چرا سایر صحابه پاک رسول اللّه ( ص ) مانند : سلمان ، ابوذر ، مقداد و . . . این سؤال را از حذیفه نمى‏کردند؟ مگر عمر نسبت به خود شک داشت؟

34 - مگر شما نمى‏گویید که عمر ، جزو عشره مبشّره وده نفرى است که پیامبر گرامى ( ص ) به آنان بشارت قطعى بهشت داده است؟

و آیا این سؤال عمر ، شک و تردید در سخن پیامبر نیست؟ و یا حدیث « عشرةمبشّرة » را ساختگى و بى‏پایه مى‏دانید؟


طرح ترور رسول گرامى ( ص ) توسّط منافقان

35 - به هنگام مراجعت رسول اکرم ( ص ) از جنگ تبوک ، افرادى که تصمیم به ترور حضرت گرفتند چه کسانى بودند؟!

آیا این‏تصمیم‏شوم ، توسّطیهودیان و مشرکان گرفته شد ویا همین صحابه حضرت بودندکه به این کار خطرناک دست زدند؟ اگر خداوند ، حضرت را از شرّ این توطئه محافظت نمى‏کرد ، جامعه اسلامى با چه فاجعه بزرگى مواجه مى‏گشت؟

36 - آیا همه آن منافقان که قلب مقدّس رسول‏گرامى ( ص ) را به درد آوردند ، بعد از حضرت ، کجا رفتند که هیچ اسم و رسمى از آنان در تاریخ نیست؟

آیا خداى نا خواسته ، وجود مبارک رسول اکرم ( ص ) عامل نفاق بود و با عروج حضرت به ملأ اعلى ، آنان به بهترین و پاک‏ترین انسان‏هاى روى زمین مبدّل شدند؟ که هر گونه نقد و جرح آنان گناه نابخشودنى به شمار مى‏آید؟



آیا خلفاى راشدین ، با تبلیغ و پیگیرى خود ، آنان را اصلاح نموده و با اکسیر مؤمن آفرین ، روحیه نفاق آنان را به ایمان تبدیل نمودند . یا این‏که بعد از رسول اکرم ( ص ) نفاق علنى با نفاق سرّى با یکدیگر هم‏پیمان گردیدند وپست‏هاى کلیدى را میان خود تقسیم نموده و در برابر اعتراض دیگران کار خود را به نوعى توجیه کردند : « نستعین‏بقوّةالمنافق ، وإثمه علیه » عن عبدالملک بن‏عبید قال : قال عمر بن الخطاب : « نستعین بقوّة المنافق ، وإثمه علیه » . المصنف لابن أبی شیبة ، ج 7 ص 269 ، ح‏120 ؛ کنز العمال ، ج 4 ، ص 614 . . از نیروى منافقان بهره مى‏بریم و گناه آنان بعهده خودشان مى‏باشد!



راستى چرا از میان آن‏همه صحابه ، فقط عمر بن خطّاب ، حذیفه یمانى را سوگند مى‏دهد که آیا من هم جزء منافقانى بودم که در توطئه قتل و ترور پیامبر گرامى ( ص ) شرکت داشتم : « وذکر لنا أنّ عمر قال لحذیفة أنشدک اللّه أمنهم أنا ؟ قال لا ، ولا أومن منها أحداً بعدک » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ص 399 ؛ جامع البیان للطبری ، ج 11 ص 16 . .


شرکت خلفا در ترور نا فرجام رسول اکرم ( ص )

بنا به نقل ابن حزم اندلسى - از علماى بزرگ اهل سنّت در کتاب فقهى خود « المُحَلّى‏ » - نام ابوبکر ، عمر وعثمان در میان چهره‏هایى که ترور رسول اکرم ( ص ) را طراحى کردند به چشم مى‏خورد ؛ « إنّ أبابکر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبی وقّاص أرادوا قتل النبی ( ص ) وإلقاءه من العقبة فی تبوک » المحلّى : 11 / 224 . تحقیق أحمد محمد شاکر ، ط . دار الجیل ودار الآفاق الجدیدة ، بیروت . والمحلّى : 12 / 160 مسألة 2203 ط . دار الفکر ، تحقیق : الدکتور عبد الغفّار سلیمان البنداری . .

یکى از مهم‏ترین سؤالى‏که مطرح است این است که آیا این مطلب را قبول دارید؟ و در صورت پذیرفتن ، چه توجیهى براى آن دارید؟

گرچه ابن حزم‏ قال الذهبی : ابن حزم ، الإمام الأوحد ، البحر ، ذو الفنون والمعارف ، . . . فإنّه رأس فی علوم الاسلام ، متبحر فی النقل ، عدیم النظیر . سیر أعلام النبلاء ، ج 18 ص 184 وقریب من هذا فى العبر ، ج 3 ص 239 ؛ دول الإسلام ، ج 1 ص 207 .

قال‏السمعانی : ابن حزم ، من أفضل أهل عصره بالأندلس وبلادالمغرب . الأنساب - الیزیدی . وقال السیوطی : وکان صاحب فنون وورع وزهد ، وإلیه المنتهى فی الذکاء والحفظ وسعة الدائرة فی العلوم . طبقات الحفّاظ : 436 . قال الزرکلی : عالم الأندلس فی عصره ، وأحد أئمّة الإسلام ، کان فی الأندلس خلق کثیر ینتسبون إلى مذهبه . الأعلام ، ج 4 ص 254 . به خاطر وقوع ولید بن جُمَیع در سند آن ، روایت را تضعیف مى‏کند ولى با مراجعه به کتب رجالى اهل سنّت روشن مى‏شود که غالب رجال شناسان وى را توثیق نموده‏اند کما صرّح بوثاقته العجلى تاریخ الثقات ص 465 ، رقم 1773 . وقال ابن سعد : کان ثقة وله أحادیث . طبقات ، ج 6 ص 354 . وأورده ابن حبّان فی الثقات . کتاب الثقات ، ج 5 ص 492 . وقد نقل الذهبی وابن أبی حاتم عن أبی عبداللّه بن أحمد بن حنبل قال : قال أبی : لیس به بأس . وعن یحیى بن معین أنّه قال : ثقة وقال أبو حاتم : صالح الحدیث . وقال أبو زرعة : لا بأس به . الجرح و التعدیل ، ج 9 ص 8 ، رقم 34 وتهذیب الکمال ، ج 31 ص 35 . وقال الذهبی : وثّقه أبو نعیم . تاریخ الإسلام ، ج 9 ص 661 . ، و این راوى از رجال بخارى و صحیح مسلم و سنن ابی داود و صحیح ترمذی وسنن نسایى مى‏باشد تهذیب التهذیب ، ج 11 ص 122 . .


استفاده ابزارى از وجود منافقین

37 - با مراجعه به کتاب و سنّت ، روشن مى‏شود که خطر منافقین براى اسلام و مسلمین از خطر کفّار ومشرکین بیشتر بوده است و در آیات متعدّدى در باره منافقین و توطئه آنان بر ضد اسلام و مسلمین ، اشاره رفته است به‏طورى که یک سوره مستقلّ در باره آنان نازل شده و به قول آقاى ابراهیم على سالم از نویسندگان مصرى ، حدود ده جزء ؛ یعنى یک سوّم قرآن ، درباره منافقان است‏ ر . ک : « النفاق والمنافقون » ، إبراهیم على سالم . .

قرآن آنان را سدّ راه اسلام مى‏داند : ( رأیت المنافقین یصدّون عنک صدوداً ) النساء : 61 . و از هر گونه دلسوزى براى آنان نهى و آنان را قابل هدایت نمى‏داند : ( فما لکم فی المنافقین فئتین واللّه أرکسهم بما کسبوا أتریدون أن تهدوا من أضلّ اللّه ومن یضلل اللّه فلن تجد له سبیلاً ) النساء : 88 . .

وآنان را همردیف کفّار در جهنّم دانسته و مورد لعن قرار داده است : ( وعد اللّه المنافقین والمنافقات والکفّار نار جهنّم خلدین فیها هی حسبهم ولعنهم اللّه ) التوبه : 68 . .



بلکه جایگاه آنان را در پست‏ترین منطقه جهنّم قرار داده است : ( إنّ المنافقین فی الدرک الأسفل من النّار ) النساء : 145 . .

با همه این حال ، چرا خلیفه دوّم از وجود آنان در حکومت خویش استفاده نموده و به آنان منصب داده ومى‏گوید : از نیروى منافقان بهره مى‏بریم و گناه آنان به‏عهده خودشان‏است ؛ « نستعین بقوّةالمنافق ، وإثمه‏علیه » عن عبد الملک بن عبید قال : قال عمر بن الخطاب : « نستعین بقوّة المنافق ، وإثمه علیه » . المصنف لابن أبی شیبة ، ج 7 ص 269 ، ح‏120 ؛ کنزالعمال ، ج‏4 ، ص 614 . ؟

همین کار او ، مورد اعتراض یکى از اصحاب ( حذیفه ) قرار مى‏گیرد ، ولى او پاسخ مى‏دهد : از نیروى آنان ، استفاده مى‏کنم و مواظب عملکرد آنان هستم : « إنّی لأستعمله لأستعین بقوّته ثم أکون على قفائه » عن الحسن أن حذیفة قال لعمر : إنک تستعین بالرجل الفاجر فقال عمر : « إنّی لاستعمله لأستعین‏بقوّته ثم‏أکون على‏قفائه » - أبوعبید . کنز العمال : 5 ، ص 771 . .

با این‏که از عمر بن خطّاب نقل مى‏کنند که گفت : اگر کسى از وجود فاسق استفاده کند و او را به‏کارى بگمارد ، خود نیز همردیف آن فاسق به‏شمار مى‏آید : « من استعمل فاجراً وهو یعلم أنّه فاجر فهو مثله » عن عمر قال : من استعمل فاجرا وهویعلم أنّه فاجر فهو مثله . کنزالعمال ، ج‏5 ، ص‏761 ، ح 14306 . .

بین عمل عمر با گفتار او چقدر فاصله است؟! ( کبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) الصف : 3 . .

38 - شاید کسى بگوید : منافقین در زمان عمر نرمتر ویا بى خطرتر از زمان رسول اکرم ( ص ) شده بودند قال البیهقی : فإن صحّ فإنّما ورد فی منافقین لم یعرفوا بالتخذیل والارجاف واللَّه أعلم . سنن الکبرى ، ج 9 ص 36 . .

ولى مطابق روایت صحیح بخارى از حذیفه ، شرّ منافقین بعد از پیامبر ( ص ) ، از منافقین زمان حضرت ، بیشتر بود ؛ « إنّ المنافقین الیوم شرّ منهم على عهد النبی - صلى اللّه علیه وسلم - کانوا یومئذ یسرّون ، والیوم یجهرون » .

بلکه نفاق آنان بعد از رسول گرامى ( ص ) ، تبدیل به کفر شده بود : « عن حذیفة ، أنّه قال : إنّما کان النفاق على عهد النبی -صلى اللّه علیه وسلم- فأمّا الیوم فإنّما هو الکفر بعد الإیمان » صحیح البخارى ، ج 8 ص 100 ، کتاب الفتن ، باب إذا قال عند قوم شیئا ثم خرج فقال بخلافه . .


توصیه عمر به خدمت به اعراب بادیه نشین



39 - قرآن در باره اعراب مى‏گوید : ( الأعراب أشدّ کفراً ونفاقاً ) التوبة : 97 . کفر و نفاق عرب‏هاى بادیه نشین بیش از دیگران است . ابن کثیر در تفسیر آیه مى‏گوید : کفر و نفاق عرب‏هاى بادیه نشین ، بزرگتر وشدیدتر از دیگران است ؛ « وإنّ کفرهم ونفاقهم أعظم من غیرهم وأشد » تفسیر ابن کثیر ، ج 2 ، ص 397 ؛ تفسیر القرطبی ، ج 8 ، ص 231 . .

ولى با تمامى این ویژگى‏هاى اعراب بادیه نشین ، خلیفه دوّم به‏هنگام مرگ وصیّت مى‏کند که به آنان نیکى کنید زیرا آن‏ها ریشه عرب و سرچشمه اسلام هستند : « وأوصیه بالأعراب خیراً فإنّهم أصل العرب ومادّة الإسلام » صحیح البخاری ، ج 4 ، ص 206 ، باب مناقب المهاجرین . .

آیا این سخن با صریح آیه قرآن ، منافات ندارد؟

40 - اگر کسى از شما بپرسد : شاید این وصیّت عمر ، به‏خاطر خوش خدمتى عرب‏هاى بادیه نشین مدینه در تثبیت خلافت ابوبکر بود ، چه پاسخى دارید؟ آنجا که عمر بن خطّاب ، با درگیرى‏هاى سخت سقیفه نشینان ومخالفت‏هاى کوبنده مهاجرین و انصار مواجه شد « حین توفى اللّه - نبیّه صلّى اللَّه علیه وسلم - أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقیفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبیر ومن معهما » . صحیح البخارى ، ج‏8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . ، با مشاهده عرب‏هاى بادیه‏نشین که با هماهنگى‏هاى قبلى وارد صحنه شده بودند ، خشنود گشت و گفت : وقتى چشم من به قبیله اسلم ( از قبایل بزرگ عشایر اطراف مدینه ) افتاد ، یقین کردم که پیروزى ما قطعى است ؛ « ما هو إلّا أن رأیت أسلم ، فأیقنت بالنصر » « حین توفى اللّه - نبیّه صلّى اللَّه علیه وسلم - أنّ الأنصار خالفونا ، واجتمعوا بأسرهم فى سقیفة بنى ساعدة وخالف عنّا على والزبیر ومن معهما » . صحیح البخارى ، ج‏8 ، ص 26 ، کتاب المحاربین ، باب رجم الحبلى من الزنا . ‏ تاریخ الطبری ، ج 2 ، ص 458 ؛ کامل ابن‏أثیر ، ج‏2 ، ص‏224 . .

ولذا تاریخ نشان مى‏دهد که عمر بن خطاب جهت تحکیم پایه هاى خلافت ابو بکر و سرکوبى مخالفان ، بیشترین استفاده را از آنان نمود روى ابن أبی الحدید عن البراء بن عازب : فلم ألبث وإذاً أنا بأبى بکر قد أقبل ومعه عمر وأبو عبیدة وجماعة من أصحاب السقیفة وهم محتجزون بالأزر الصنعانیّة لایمرّون بأحد الّا خبطوه وقدّموه فمدّوا یده فمسحوها على ید أبی بکر یبایعه شاء ذلک أو أبى . شرح ابن أبی الحدید ، ج 1 ص 219 . .